تیمور لنگ

تیمور از نسل چنگیز نبود و برای فخر فروشی ادعا می کرد که از نسل چنگیز است . او زبان های فارسی ، ترکی و عربی را خوب می دانست . از کودکی فنون نظامی را فراگرفته بود . پدرش ، سمر طرخان ، استاد شمشیر بازی را برای آموزش این فن به او استخدام کرده بود . بعد ها آموزش های سمرطرخان بارها زندگی او را نجات داده بود . آنقدر باهوش بود که هر شعر یا آیه ی قرآن را ، پس از یک بار شنیدن حفظ می کرد و توانست حافظ قرآن بشود . اولین استاد او پیرمردی به نام ملا علی بیک بود .در هفت سالگی به مکتب شیخ شمس الدین رفت و سپس نزد عبدالله قطب علم را آموخت .

وقتی به سن شانزده سالگی رسید ، بر همه ی علوم مسلط بود .غیر از طب و نجوم که از کودکی به آن ها علاقه ای نداشت . اولین قتلی که انجام داد ، قتل ( یولاش ) در سن نوجوانی بود . یولاش یکی از هم کلاسی های تیمور در مدرسه ی عبدالله قطب بود . او که مانند تیمور پسر نوجوانی بود قصد برقراری ارتباط با تیمور که پسر بسیار زیبایی بود، را می کند و تیمور که به شدت از این کار متنفر بود ، یولاش را به قتل می رساند .آن جوان طبق قانون یاسا که چنگیز باقی گذاشته بود ، به حق کشته شده و واجب القتل بود . تیمور توانست اثبات کند که یولاش نسبت به او سو ء نیت داشته است . بعد ها در زمان حکومت او ، پسرهای زیبا و جوان ، به راحتی و در کمال امنیت زندگی می کردند . زیرا اگر کسی حتی نیت ارتباط گرفتن و یا آزار آن ها را می کرد ، سرش از بدنش جدا می شد .

او به خدمت امیری در سمرقند به نام امیر یاخماق رفت و این ابتدای کسب ثروت برای تیمور بود . با مرگ امیر و درگیری با برادر زاده ی او ثروتمند تر شد . هرچند نیمی از اموال امیر را به برادر زاده اش برگرداند .

او در سفرش قبل از اینکه از سرزمین قبایل قره ختایی خارج شود ، چشمش به دختر جوانی افتاد که بعد ها با او ازدواج کرد . او چندین زن گرفت . زن اول او ، همان دختر قره خطایی ، سه پسر به نام های جهانگیر ، شیخ عمر و میران شاه به او داد . از زن های دیگرش هم ، چندین پسر داشت . شاهرخ ، خلیل ، ابراهیم - سعد وقاص .از میان هفت پسر او تنها شاهرخ به پادشاهی رسید . او پسرهای دیگری از زن های دیگرش به دنیا آورد . تیمور دخترانی هم داشته که نام یکی از آن ها زبیده بوده که با یکی از فرماندهان سپاهش ازدواج می کند.

همچنین از سفرش به زابلستان می نویسد . امیر زابلستان که مردی یک صد ساله بود بعد از این که می فهمد او برای جنگ به آنجا نیامده ، به گرمی از او استقبال می کند . تیمور قبل از ورود به آنجا کوه سیاه رنگی را می بیند که سیاه کوه نامیده می شد .و به یاد فردوسی که از این کوه یاد کرده بود می افتد . او اشعار فردوسی را کاملن خوانده بود و با فضای شعری او آشنا بود .امیر زابل قلعه ای را به او نشان می دهد که رستم هزار و پانصد سال قبل در آنجا متولد شده بود . همچنین کوهی که رستم در کودکی از آن بالا می رفت و با عقاب ها می جنگید . تیمور می خواست از مردهای تنومند و قد بلند آنجا سپاهی درست کند . اما مردان آنجا فقط می خواستند سربازان سپاه ایران باشند و قبول نکردند .

او با استدلال های خودش به شهر هایی که در برابر او مقاومت می کردند حمله و مردمانش را به قتل می رساند و زنان و کودکان را به اسارت می گرفت . البته کسانیکه تسلیم می شدند را امان می داد . وقتی که تیمور فرمان قتل وعام و چپاول را در شهری صادر می کرد پرچم سیاه تیمور برافراشته می شد .

تیمور با سپاهش به شبستر می رسد . به احترام محمود شبستری که کتاب گلشن رازش بر تیمور تاثیرهای مفیدی گذاشته بود مردم آنجا را به قتل نمی رساند و به جوان ها طلا می دهد . دلیلش را هم به کسی نمی گوید . بعد ها در خاطراتش می نویسد .

یکی از جنایت های او حمله به سبزوار بود . او آن ها را مرتد می دانست . البته این نظر او درباره ی شیعیان بود .سربازانش به حسابداران تیمور یک صد و پنجاه سر بریده ی مردم سبزوار را تحویل دادند و پانصد هزار دینار از حسابدارن تیمور پاداش گرفتند . تیمور دستور داد با آن سر های بریده یک هرم بسازند که رو به قبله باشد . دو مخروط می سازند به شکل هرم و از بالای آن چراغی در شب ها روشن می کردند که سر ها همیشه در دید باشند .

امیر سبزوار و پسرش قبل از اینکه در جنگ با تیمور کشته شوند ، زن های خانواده ی خود را به قتل رساندند . تیمور زن های جوان را بین سپاهیان خود تقسیم می کرد . و فکر می کرد حلال سربازهایش هستند .

تیمور شهر به شهر به مردم حمله می کرد و آن ها را به قتل می رساند . اما با عالمان ، دانشمندان ، صنعت گران و شاعران کاری نداشت و به آن ها رحم می کرد. تیمور پوست تن کسانی که به او خیانت کرده بودند را زنده زنده می کند . تا آنجا که اگر سربازی خطایی مرتکب می شد خودش شاهرگش را می زد تا توسط تیمور محاکمه نشود . دشمنانش را به قتل می رساند و از دیدن فواره ی خونی که از بدنشان خارج می شد لذت می برد .



او در خاطرات خود به شهر بشرویه اشاره می کند که همه ی اهالی آنجا دانشمند هستند .تیمور به شهر آن ها می رود و اعتراف می کند همه ی مردم آن شهر حافظ قرآن و عالم هستند . او می نویسد که همه ی مردم شهر با آیه های قرآن با هم حرف می زدند و آنقدر درویش و قانع بودند که طلاهایی که تیمور به آن ها به عنوان هدیه داده بود را نپذیرفتند .

در خاطراتش می نویسد که وقتی وارد شیراز می شود دستور می دهد شمس الدین محمد (همان حافظ ) را نزدش بیاورند . تیمور از آنجایی که خود حافظ قرآن بود و مغرور ، حافظ را با نام حافظ صدا نمی زد . حافظ در آن زمان پیرمردی خمیده بود . تیمور در آن زمان شیراز را سی راز تلفظ می کرد . به حافظ پیشهاد داد که به سمرقند برود و زیبایی آنجا را ببیند . اما حافظ به دلیل کهولت سن قبول نکرد . او از حافظ می خواهد از آنجایی که حافظ قرآن است آیه ای قرآن را برعکس هم بخواند . اما حافظ نمی تواند . آنگاه تیمور آیه ها را ار آخر به اول می خواند .

گاهی جنگ های بزرگ دلیل های احمقانه ای دارد . تیمور برای رسیدن به فارس و سرکوب امیر فارس( سلطان منصور مظفری ) به اصفهان حمله می کند تا دسترسی بهتری به فارس داشته باشد . برای رسیدن به اصفهان از مردمان سده و مورچه خورت اطلاعاتی کسب می کند و اصفهان را با خاک یکسان می کند و مردمانش را قتل عام می کند . مدتی قبل از حمله به فارس ، در یکی از سفرهایش به خراسان دچار گرمازدگی می شود ، تیمور بیمار می شود و طبیبش به او می گوید : داروی تو لیموی فارس است . او نامه ای دوستانه به امیر فارس می نویسد و از او می خواهد برایش لیموی فارس بفرستد . اما امیر فارس در جواب نامه ی تیمور به او ناسزا می گوید و می گوید همان بهتر که نوادگان چنگیز هلاک شوند . و همین دلیل احمقانه ، تیمور را راهی فارس می کند و در این راه اصفهان که در آن زمان شهری بسیار قدرتمند و مهمی بود را ویران می کند . قبل ورود به فارس متوجه می شود سمرقند در خطر است و به سرزمینش باز می گردد. او از مردمان اصفهان نامه رسانی با کبوتر را یاد می گیرد و بعدها از این روش برای کسب خبر استفاده می کند . تیمور اصفهان را هم ، به خون و آتش می کشد .

پس از مدتی دوباره به فارس حمله می کند و امیر فارس و خانواده اش را گردن می زند . اما به احترام شاعران شیرازی به مردم آنجا امان می دهد . اودر خاطراتش از زنان زیبا و مهربان شیرازی یاد کرده است .مردم شیراز که از آل مظفر و جنایت های معروف و تلخشان به ستوه آمده بودند از مرگ او خوشحال بودند . همچنین از شیخ بهاالدین اردستان که از علمای برجسته ی شیراز بود و دیگر عالمان می نویسد که با آن ها بحث می کند . بعد از مدتی که شیخ عمر را حاکم آنجا می کند به او خبر می دهند او را هنگامی که به شکار رفته بود به قتل رساندند . برای خونخواهی باز می گردد . حافظ در آن که تیمور دوباره به آن شهر رفته بود مرده بود . تیمور قاتلین را که از شهر های اطراف بودند پیدا می کند و آن شهر را ویران می کند و زن و مردش را به قتل می رساند .

همچنین در جنگ با توقتمیش سپاهیان او بعد از پیروزی سه روز کشته شدگان را دفن می کردند . تعداد کشته ها آنقدر زیاد بود که قبری عمیق برای گروهی سرباز مرده می کندند .

او به روم رفت . شهری که بین ارمنستان و انگوریه ( آنکارا ) آنجا را محاصره کرد و وقتی وارد شهر شد مردم آنجا را درچاه های آن شهر انداخت و چاه ها را با جسد و مردم زنده پر کرد .

در قسمتی از خاطراتش تیمور می نویسد : ای کسی که سرگذشت مرا می خوانی بدان که من که امیر تیمور فرزند چنگیز هستم و جهانیان از شنیدن نام من به لرزه می افتند ، از سرزمین گیلان گریختم و آنچه مرا وادار به فرار کرد زن های زیبای گیلان بود . در هیچ نقطه ای از دنیا زن هایی به زیبایی زن های گیلان ندیدم و اگر بگویم گیلان یک بهشت است پر از حوری به گزاف نگفته ام . تیمور از سرزمین های جنوب دریای خزر که آن موقع دریای آبسکون نامیده می شد دیدن می کرد . با فرهنگشان آشنا می شد و با آن ها حرف می زد . همچنین از سد آهنی که توسط یکی از پادشاهان ایرانی ساخته شده بود دیدن کرد . دروازه ای آهنی که پنجاه سال سا ختنش طول کشید و چون تمامن از آهن بود بعد ها زنگ می زند و از بین می رود . سدی به نام یاوج ماجوج . همچنین از شهر هایی در شمال ایران حرف می زند که امروز دیگر وجود ندارند . همچنین به زن های خوی اشاره می کند و چون گیلان از بیم زن های زیبا، سریع آنجا را ترک می کند .

در بخش خاطرات تیمور درباره ی هندوستان او از رسم ها ی عجیب و حیوانات هندوستان می نویسد. سعد وقاص پسر دیگر تیمور توسط کاتار کشته می شود . کارتار قلب او را در می آورد و بدنش را پر از کاه می کند و آویزانش می کند . آنگونه که چشم های او را پرندگان درمی آورند . تیمور هم ، انتقام پسرش را می گیرد و با جسد او نیز همین کار را می کند . اما به دلیل قتل و عام های تیمور با پسرش اینگونه رفتار می کنند . اما تیمور اینگونه فکر نمی کرد. او قتل بی رحمانه ی پسرش را شرح می دهد اما قتل و عام های خودش را نه .

او همچنین از شام می نویسد . و از جنگ با ایلدرم عثمانی و آذربایجان . ایلدرم با یزید بیمار می شود و در نامه ای از تیمور می خواهد سلطنت را به پسرش بدهد . سلیمان پس از پدر به سلطنت می رسد . تیمور وقتی بایزید عثمانی را شکست می دهد از پادشاه عثمانی می خواهد که زنش از سربازانش پذیرایی کند .عثمانی ها آن اتفاق را ننگ تاریخ عثمانی می دانند . اما تیمور در خاطراتش از این ماجرا چیزی ننوشته است . او وارد قونیه که می شود سر مزار مولوی نمی رود زیرا از او و شعر هایش نفرت داشت . گویا حرف های مولوی برای ذهن چهارچوبی تیمور سنگین بودند خواندن مفصل تر کتاب هایی که درباره ی اوست نکته هایی فراوان در خود دارد . از قتل و غارت مردمانی که از خود دفاع می کردند . اما همیشه با عالمان و دانشمندان مهربان بود و به آن ها طلا می داد . او همچنین از تبریز و بازار هایش می نویسد . از جواهر فروشانش و کارگاه های مخصوص تقطیر عطر .

خاطرات تیمور در بخش( در آذربایجان چه کردم و چه دیدم ) تمام می شود . او در آخرین صفحه ی خاطراتش از نامه ی پادشاه چین می نویسد که نوشته بود : تیمور خود را بزرگتر از آنچه هست می داند . او در جواب دعوت تیمور به خانه اش نوشته بود : تو چطور جرات می کنی مرا به خانه ی حقیرت دعوت کنی و ... در نامه اش تیمور را خوار و کوچک می داند . تیمور برای جنگ با پادشاه چین راهی می شودو در را همان گونه که قبلن خواب دیده بود دچار سکته می شود و هفت روز در بستر می ماند . او در روز هفتم می میرد و جسدش را به سمر قند منتقل می کنند .





حرف های تیمور :





انسان تا وقتی کوچک و ناتوان است ، دشمنان خود را بزرگ می بیند . ولی بعد از آنکه بزرگ و توانا شد ، دشمنان قدیم طوری در نظرش حقیر می شوند که ننگ دارد از آن ها انتقام بگیرد .

زخم شمشیر بهبود پیدا می کند . اما زخمی که از حرف تلخ به وجود می آید ، هرگز .

ای که نوشته ی مرا می خوانی بدان که هر استعداد خدا دادی است . اما باید آن را تربیت و تقویت کنی .

سرباز در میدان جنگ آسوده خاطر است زیرا مسئولیتی ندارد جز کشتن دشمن وحفظ جان خود .

لهو و لعب ، قاتل روح سلحشوری است .

و ... 


نظرات شما عزیزان:

sir alexخزان
ساعت14:31---28 خرداد 1392
سلام.اینجانب خواهشمند است که از مطالب بیشتری در این وبلاگ استفاده کنید. با تشکرSIR ALEX خزان

حاج خزان
ساعت18:06---15 خرداد 1392
با سلام و عرض تسلیت خدمت همه ی شما هم میهنان عزیز و ارجمند.در اولین بخش از برنامه دعوت میکنیم از جناب اقای کریستین رونالدو که به جایگاه بیان و با سخنان خودشون ما رو مستفیض کنن.بفرمایید بالا جناب کریستین رونالدو.(سخنان کریس)weedffggghlsjhdbhdgdhdhgwucbwudgwjmhwgbcjwkdhwidgvb cjwkdhwujuwhwucbwuhbnwbxcbhwudxhdiwkddhfgejkelkcfhndbwjmdkfg vkfbhevwjmdkfhrgrjwertfbfnmfowydfbndjmeikeyheghdgdfwfhwwuity dfjfltfuiryhdfjflfergthyjyujkutyrgergwefwefqwfddefrghyjukilm hfvdfwewrfewrqwrfweq

بچه ی ایرانی
ساعت18:52---11 خرداد 1392
سلام اقای رضایی یه شعر گفتم.
سلام ای ماه و کوه و جو و دریا.سلام ای مدرسه ی راهنمایی پیشگامان اندیشه. سلام ای ارگ. سلام ای ....


حسن
ساعت13:48---30 ارديبهشت 1392
خوب بود ولی نگفتیتد چرا به مردم شبستر طلا می داد؟

خزان
ساعت18:19---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:18---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:17---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:17---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:16---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:16---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:16---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:16---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:15---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:15---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:15---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:14---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:14---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:13---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

خزان
ساعت18:13---18 ارديبهشت 1392
خزان خزان خزان خزان خزان خزان

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392 | 15:55 | نویسنده : اصغر رضایی گماری |